loading...
زیباسرا پورتال جامع شامل خبر، سرگرمی، روانشناسی، زناشویی، مد،دکوراسیون ، آشپزی ، پزشکی
مدیریت زیبا سرا بازدید : 448 یکشنبه 13 بهمن 1392 نظرات (0)

بچه تر که بودم ../درا دامه...

عاشقانه های زیبای بچه تر که بودم- زیباسرا

همان موقع ها که مثلاً نمی فهميدم ،

 

يا شايد برای بازيگوشی ، 

 

حواسم را به کوچهِ

 

خیال پرت می کردم 

 

و به شيطنت های کودکانه دَکی می دادم ، 

 

روزها پـُر بود 

 

از شکوفه های درختِ گيلاس و 

 

خنکای تابستان ، 

 

بود نشان دادن ِ ستاره ها 

 

با همان انگشت های کوچک و شمارش تا دَه .. 

 

روزهای کودکي 

 

صدای زنجيـرِ چرخ هايم 

 

لذتـ بخش ترين سمفونيه ی جشنواره ی زنـدگی بود .. 

 

همان پيراهنِ باغچهِ گونه 

 

از ديدِ چشم های من زيباترين لباس .. 

 

خنده هايم بوی بهار داشت 

 

و پاييزم ندای خَش خَشِ ايجاد شده 

 

از کفش های من .. 

 

خدا را خوب ميفهميدم ، 

 

درختان سرو و بوتـه های رُز پـُر بود 

 

از عطرِ خدا ، 

 

اصلاً با کوتاه ترين نفَس ، 

 

خدایم خودش را ظاهر می کرد و 

 

بوسه می گذاشت بر گونه هايم .. 

 

آن موقع ها ماه را بو می کردم ، 

 

ستاره ها به تسخیـر دستانم در می آمدند .. 

 

به گیاهـان سلام می دادم و کلآغ را در آغوش می گرفتم ..

 

حتی به آفتابگردان ، 

 

خورشیـدِ نقاشی شده ی 

 

کف ِ دستانم را 

 

تعارف می کردم .. 

 

آن روزها مادر عروسک هايم می شدم و 

 

برايشان لالـایی می خواندم ، 

 

اسم هم داشتند ؛ 

 

حتـی اطفار های پرنسس گونه را رقص می پنداشتند .. 

 

کودک که بودم 

 

پاهايم زمين را لمس نمی کرد 

 

و آسمان قدمگاه ـَم شده بود .. 

 

ولی حالا ... 

 

حالا در کـُنجی از ستاره کـِز کرده ام 

 

و شعر می سرایم ، 

 

از چشمانش برای فرزندان نداشته ام می خوانم 

 

و قايق کاغذی را در آبیِ 

 

مردمـک هايش سوق می دهم ؛ 

 

حتی گاهی بـادبان ها را هم می کشم و 

 

با چوبِ درختِ گـردو 

 

سير و سفر می کنم در مردمک هایش .. 

 

خندهِ دار است 

 

با خيالش چای بنوشی و قهر کنی .. 

 

کارم شده است 

 

دامن گلـی گلی ام را بر تَن کنم و 

 

در مزرعه کوچکم 

 

بادبادک هوا کنم .. 

 

از چارديواری ستاره ام آويزان شوم و 

 

برای ديگر کهکشان ها دست تکان بدهم .. 

 

يا اصلاً برای او پيپ روشن کنم 

 

و مهمانش کنم به يک فنجان عشق ..

 

کار است ديگر ، 

 

سبد را زير بغلـم می چپانم و 

 

شاتوت های سياه و رسيده را 

 

برايش از 

 

درخت جدا می کنم و

 

خرمالو را 

 

نارنجی رنگ بسازم ...

 

اصلاً حتی اتفاق افتاده است 

 

که اردی بهـشت آمد و من برايش 

 

از نارنج ها عطر گرفتم و به گيسوانش گِره زدم .. 

 

همه ی اين ها کارِ من است .. 

 

روی صندلی چوبی ستاره ام می نشينم 

 

و کتاب می خوانـم ،

 

غصه می خورم ، 

 

نگاهش می کنم ، 

 

عاشقــش می شوم ... 

 

اصلاً همه ی اين حرفا به کنار ، 

 

حتی ديگر خدا دعوتم را نمی پذيرد ، 

 

اصلا نه من ميزبـــان خوبی نيستم ..

 

قرار بود بیاید .. 

 

روی میزهای عسلی 

 

برایش قهوه قجری بگذارم و

 

از روزگار گله کنم و 

 

از مهربانی بسیارش هیچ نگوید ؛

 

اصلا ًدم هم نزند .. 

 

قرار بود 

 

مقداری در ستاره ام میهمان باشد ،

 

خنده هایش را قُربان شوم و 

 

در دلم قنـد آب شود .. 

 

قرار بود برایم از آسمان ِ هفتمش 

 

مقداری مهربانی بیاورد 

 

برایش کتاب بخوانم و 

 

او هم گیسوانم را ببافد ؛

 

اما یادم نبود ؛

 

من میزبـانِ خوبی نیستم 

عاشقانه های زیبای بچه تر که بودم- زیباسرا

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
زیباسرا
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1763
  • کل نظرات : 98
  • افراد آنلاین : 116
  • تعداد اعضا : 305
  • آی پی امروز : 577
  • آی پی دیروز : 406
  • بازدید امروز : 1,099
  • باردید دیروز : 6,862
  • گوگل امروز : 10
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 29,391
  • بازدید ماه : 29,391
  • بازدید سال : 628,902
  • بازدید کلی : 2,435,533
  • ارتباط با مدیریت زیباسرا