![http://map14.pcka.ir/wp-content/uploads/2012/07/139008284211.jpg](http://map14.pcka.ir/wp-content/uploads/2012/07/139008284211.jpg)
برای خواندن به ادامه مطلب بروید
مردی زیر باران از دهكده كوچكی می گذشت . خانه ای دید كه داشت می سوخت و
مردی را دید كه وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود .مسافر فریاد زد :
هی،خانه ات آتش گرفته است! مرد جواب داد : میدانم .
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میكنی
زائوچی در مورد این داستان می گوید : خردمند كسی است كه وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترك کند .
مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
مرد گفت:آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میكنی
زائوچی در مورد این داستان می گوید : خردمند كسی است كه وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترك کند .